alter

bridge

alter

bridge


The first time ever I saw your face
I thought the sun rose in your eyes
And the moon and the stars were the gifts you gave
To the dark and the empty skies

The first time ever I kissed your mouth
I felt the earth move in my hands
Like the trembling heart of a captive bird
That was there at my command my love

The first time ever I lay with you
I felt your heart so close to mine
And I knew our joy would fill the Earth
And last, and last, and last till the end of time
The first time ever I saw your face

نظرات 2 + ارسال نظر
me6 جمعه 4 مهر 1393 ساعت 13:03

ﻋﺸﻘﻪ ﻣﻨﯽ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻨﯽ
.
.
.
.
.
.
ﻫﻤﻪ ﮐﺴﻪ ﻣﻨﯽ
.
.
.
.
.
ﻣﺎﻩ ﻣﻨﯽ
.
.
.
.
.
.
راز آفرینش

پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....
با تو رازی دارم !..
اندکی پیشتر اَی ..
اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.
زیر چشمی به خدا می نگریست !..
محو لبخند غم آلود خدا ! دلش انگار گریست .
نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..
یاد من باش ... که بس تنهایم !!.
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ....
من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...
به اندازه عرش ..نه ....نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
اَدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !...
راهی ظلمت پر شور زمین ..
طفلکی بنده غمگین اَدم!..
در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...
زیر لبهای خدا باز شنید ،...
نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...
نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!
نازنینم اَدم .... نبری از یادم ؟؟!!!!..

me6 پنج‌شنبه 3 مهر 1393 ساعت 17:39

برای همه پائیز با مهر شروع میشود ! اما پائیز زندگی من ،جایی شروع شد که مهر تو تمام شد....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.